قول بده که خواهی امد ، اما به این زودی ها هرگز نیا
می ترسم تو که بیایی ، تمام غصه هایم را فراموش کنم
تمام گریه ها و شعر هایی که می شود سرود ..
می ترسم وقتی می ایی انقدر پروانه شوم که فراموش کنم خودم را
هی ! تو که بیایی سرنوشت انتظار چه می شود ؟!
گناه دارد " انتظار "، بیچاره فقط مرا دارد و من " انتظار " را
یعنی تو که بیایی دمش را بگذارد روی کولش و برود ؟!
من دلم برای انتظار بارانی ام تنگ می شود
سرنوشت غصه هایم چه می شود ؟! نمی شود که یک شبه همه شان تمام شود
این گونه جهان تعادلش را از دست می دهد
و ما دوباره پرت می شویم به دو کنج و میانمان یک عالم کوه قد علم می کنند
نه، نه، باید یک فکر خوب کنم این طور که نمی شود
نمی شود که تو بیایی و من روی تمام نداشته هایم خط بزنم
نمی شود که تو بیایی و من دست در گردن خدا فقط لبخند بزنم و لبخند و لبخند
دلشوره دارم گنجشکی شده ام که در دست های کودکی بی قرار شده است
این روز ها ، دست های "انتظار" تنگ تر از همیشه شده است برایم
تو که بیایی چه می شود ؟! دلم را عادت داده ام به ارام و قرار نداشتن
می ترسم تو که بیایی دنیا خراب شود روی سرم
دنیایی که در خلاء پشت سرت ساختم برای خودم